♥...♥

گناه نه، چاره ایی نبود...

طعم سیب میداد لبهانت

طاق زدم بهشت را ، با آغوشت

***********************

حالم گرفته از این شهر

که آدمهایش همچون هوایش ناپایدارند

گاه آنقدر پاک که باورت نمی شود

گاه چنان آلوده که نفست می گیرد.

*********************


تو گفتی احتمالش هم محال است
رسیدن، ما شدن، رویای کال است
ولی بد نیست این را هم بدانی
حقیقت اتفاق یک خیال است

 
*************************

 

و ندایی که به من میگوید :

«
گر چه شب تاریک است

«
دل قوی دار،

سحر نزدیک است

****************************

چقدر سخته کسی اوج غمت رو حس نکنه و آروم یه لبخند بزنه ... و بگه: میفهمم چی میگی ... و تو آروم بغضی که رسیده به مرز پلک هات رو برگردونی و بگی : ... ممنون!

 

**********************

 

هیچ انتظاری از کسی ندارم!

و این نشان دهنده ی قدرت من نیست!

مسئله ،

خستگی از اعتماد های شکسته است





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد